...
11
دماوند از دور پیداست
پرواز من اما
به نوک همین آسمانخراش نزدیک
ختم میشود
امان از این فرشهای ماشینی!
12
تحمل نهنگ هم حدی دارد
این همه دروغ هر معدهای را سوراخ میکند
بالا میآورد
پینوکیو و دماغش را
و به اعماق اقیانوس میگریزد
حالا از آن همه کدو بر ساحل
پیرمرد هیچ سهمی ندارد
و مگر میتوان با آن شکم گرسنه دعا کرد
پسری از این هیزم بیمعرفت سبز شود؟!
13
میدمد
نمیشود
میدمد
نمیشود
یک شیشه قرص خوابآور که کم نیست!...
صلیبی بر گور میکوبد
و در کلاس تضمینی ثبت نام میکند
او حتما باید پزشکی بخواند
14
کوه و آسمان شهادت میدهند
سه هزار سالی باید گذشته باشد
لباسهایم اما عجیب نیست
سکههایم سیرم میکنند
و به چشم سربازانی آشنا میآیم
که نام دقیانوس بر قنداق مسلسلهایشان...
غار در خواب ادامه یافته است
من هم دوباره
احتمالا خواب ندیدهام که بیدار شدهام؟
15
عبدالباسط دچار افسردگی شد
آنقدر که تنها بر رف نشست
عبدالباسط آسم گرفت
آنقدر که خاک خورد
عبدالباسط سکته کرد
دارد میمیرد
و ما شماره اورژانس را به یاد نمیآوریم...
|
لیست یادداشتهای آرشیو نشده |
|