سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زبیر پیوسته خود را از ما به حساب مى‏داشت تا آنکه فرزند نافرخنده‏اش عبد اللّه پا به جوانى گذاشت . [نهج البلاغه]
ما دو نفر
سوتک ( یکشنبه 88/1/30 :: ساعت 1:59 صبح )

چند روز است به آدم‌ها فکر می‌کنم.
آدم‌های مجازی.
چقدر قابل شناختند؟ همین هستند که توی وبلاگ و توییتر و فرندفید داد می‌زنند؟ همینی هستند که توی چت می‌خندند و گریه‌ می‌کنند؟
من چی؟ من هم شده‌م یک آدم مجازی برای آن‌ها!
من هم همینم که توی وبلاگ‌م هستم؟ همین که چت می‌کند، توییت می‌کند، کامنت می‌گذارد و...؟
به آدم‌های مجازی زندگی‌م فکر می‌کنم. به این‌که در دنیای واقعی‌م چه جایی دارند؟ کجای زندگی‌م نشسته‌اند؟
به آمدن‌ها و رفتن‌ها فکر می‌کنم... به خودکشی‌ها، بازگشت به زندگی‌ها و...
به این‌که روابط ما آدم‌های مجازی قانون و قاعده‌ هم برمی‌دارد؟‌ قانون و قاعده‌های رسمی را بی‌خیال شو‌! منظورم همین قانون‌های نانوشته‌ی روابط بین فردی‌ست.
اصلا می‌توانیم اخلاق را هم، توی این زمین بازی مجازی راه دهیم؟!
اخلاق دنیای واقعی را می‌گویم! همان که پای‌بندت می‌کند به خیلی چیزها. همان که حتی اگر از زمین و زمان هم خسته شده باشی نمی‌گذارد بروی و پشت سرت را هم نگاه نکنی. همان که با تو کاری می‌کند که در بدترین شرایط هم نتوانی بی‌خیال اطرافیانت شوی...

درگوشی:
آدم‌های مجازی هنوز برای من آدمند، گرچه شاید برای خیلی‌ها آی‌دی باشند به نام ابهام! 





لیست یادداشتهای آرشیو نشده