همنشین پادشاه همچون شیر سوار است ، حسرت سوارى او خورند و خود بهتر داند که در چه کار است . [نهج البلاغه]
ما دو نفر
نداریم ( سه شنبه 88/1/18 :: ساعت 12:0 عصر )

 

 

بهش گفتم:« برای چی وبلاگ می‌نویسی؟»
گفت:« خب ...ممممم .... شعار بدم یا راستش رو بگم؟»
گفتم:« شعار؟! اون باشه برا بیانیه‏ها و اطلاعیه‏ها و محکوم کردنا و راهپیماییا. این‏جا که جای شعار دادن نیست.»
گفت:«راستش اولش که اومدم با اهداف و هدف والا و زدن حرف و از این چیزا دیگه خلاصه اومدم تو نت... حالا نمیدونم تونستم چیزی از اونچه مد نظرم بوده رو اجرا کنم یا نه؟!»

راستش رو بگم! شاید اون اول که شروع کردم به وبلاگ‌نویسی منم به چشم احساس تکلیف و اینا نگاه می کردم. چقدر نقشه و برنامه و فکر و خیال داشتم براش. چقدر آرمانی نگاه می‌کردم. ولی وقتی یه کم بیشتر با وبلاگ و وبلاگستان سر و کله زدم همه‏ی اون فکر و خیال‏ها از سرم پرید. الان اگر هم مدتی ننویسم احساس خفگی و آوارگی برم می‌گردونه.
این‌طور نبوده که با نوشتن غریبه باشم -هنوز هم که هنوزه هرجا باشم ورق و مداد باید در دسترسم باشه- ولی نوشتن توی وبلاگ انگار فرق داره...

درگوشی:
این بود اولین پست ما. کار نداشته باشین کی به کیه آخه یعنی راسش محصول مشترک ما دو تا بود .
تازشم بگین خوش اومدیم.



  • کلمات کلیدی : وبلاگ


  • لیست یادداشتهای آرشیو نشده