چند روز است به آدمها فکر میکنم.
آدمهای مجازی.
چقدر قابل شناختند؟ همین هستند که توی وبلاگ و توییتر و فرندفید داد میزنند؟ همینی هستند که توی چت میخندند و گریه میکنند؟
من چی؟ من هم شدهم یک آدم مجازی برای آنها!
من هم همینم که توی وبلاگم هستم؟ همین که چت میکند، توییت میکند، کامنت میگذارد و...؟
به آدمهای مجازی زندگیم فکر میکنم. به اینکه در دنیای واقعیم چه جایی دارند؟ کجای زندگیم نشستهاند؟
به آمدنها و رفتنها فکر میکنم... به خودکشیها، بازگشت به زندگیها و...
به اینکه روابط ما آدمهای مجازی قانون و قاعده هم برمیدارد؟ قانون و قاعدههای رسمی را بیخیال شو! منظورم همین قانونهای نانوشتهی روابط بین فردیست.
اصلا میتوانیم اخلاق را هم، توی این زمین بازی مجازی راه دهیم؟!
اخلاق دنیای واقعی را میگویم! همان که پایبندت میکند به خیلی چیزها. همان که حتی اگر از زمین و زمان هم خسته شده باشی نمیگذارد بروی و پشت سرت را هم نگاه نکنی. همان که با تو کاری میکند که در بدترین شرایط هم نتوانی بیخیال اطرافیانت شوی...
درگوشی:
آدمهای مجازی هنوز برای من آدمند، گرچه شاید برای خیلیها آیدی باشند به نام ابهام!
|
کم و بیش برنامه های تلویزیون رو نگاه میکنم. همیشه هم هر وقت بحثی در مورد برنامه های تلویزیون بوده معمولا سعی کردم که سیاست ساخت فیلمها رو درک کنم و با خودم فکر کردم که خب این برنامه ها برای تمام مردم طراحی و ساخت و تولید میشه و باید یه نگاه متعادل به مسائل داشته باشه. نگاهی به دور از افراط و تفریط های معمول.
اخیرا چیزی که توجهم رو خیلی جلب کرده ، تا حدی که نتونستم برا خودم توجیهش کنم، رفتار و کردار و پوشش بعضی هنرپیشه های تلویزیونه.
یه سریال میده فکر کنم اسمش اشکها و لبخندها باشه. به نظر سریال بدی نیست البته حرکاتشون یه مقدار بی مزه هست اما چیزی که توجهم رو جلبتر تر کرد، پوشش و رفتار یکی دوتا از خانومهای این سریاله.
نمیتونم و نتونستم توجیه کنم چرا چندتا خانوم به این بزرگی باید همچین لباسهایی بپوشن و همچین حرکات سبک و جلفی انجام بدن!!!
آخرش به این نتیجه رسیدم که اینا محرم همه هستن.
محرم عوامل فیلمسازی و 70 میلیون تماشاچی.
درگوشی
حدس میزنم که عکس العمل سوتک چی باشه از نوشته ام ....
بعدا میگم.
|
|
بهش گفتم:« برای چی وبلاگ مینویسی؟»
گفت:« خب ...ممممم .... شعار بدم یا راستش رو بگم؟»
گفتم:« شعار؟! اون باشه برا بیانیهها و اطلاعیهها و محکوم کردنا و راهپیماییا. اینجا که جای شعار دادن نیست.»
گفت:«راستش اولش که اومدم با اهداف و هدف والا و زدن حرف و از این چیزا دیگه خلاصه اومدم تو نت... حالا نمیدونم تونستم چیزی از اونچه مد نظرم بوده رو اجرا کنم یا نه؟!»
راستش رو بگم! شاید اون اول که شروع کردم به وبلاگنویسی منم به چشم احساس تکلیف و اینا نگاه می کردم. چقدر نقشه و برنامه و فکر و خیال داشتم براش. چقدر آرمانی نگاه میکردم. ولی وقتی یه کم بیشتر با وبلاگ و وبلاگستان سر و کله زدم همهی اون فکر و خیالها از سرم پرید. الان اگر هم مدتی ننویسم احساس خفگی و آوارگی برم میگردونه.
اینطور نبوده که با نوشتن غریبه باشم -هنوز هم که هنوزه هرجا باشم ورق و مداد باید در دسترسم باشه- ولی نوشتن توی وبلاگ انگار فرق داره...
درگوشی:
این بود اولین پست ما. کار نداشته باشین کی به کیه آخه یعنی راسش محصول مشترک ما دو تا بود .
تازشم بگین خوش اومدیم.
|
لیست یادداشتهای آرشیو نشده |
|